کد مطلب:140447 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

روایت اول در شهادت شاهزاده علی اصغر
در روز محنت بار و غم انگیز عاشوراء چون هیچ یاور و معینی برای سلطان العالمین باقی نماند مگر زنان و اطفال حضرت خود عازم جانبازی گردید و آمد به در خیمه صدا زد ای همسفران خداحافظ.

زنان و دختران و اطفال جملگی گرد حضرت حلقه زدند، امام علیه السلام هر یك را دلداری داده و امر به صبر می فرمود در این اثناء صدای شاهزاده علی اصغر به سمع مبارك حضرت رسید.

سید علیه الرحمه در لهوف می نویسد:

حضرت به خواهرش فرمود: خواهر پسر صغیرم را بیاور او را ببینم و با او خداحافظی كنم.


علیا مخدره حضرت زینب سلام الله علیها علی اصغر را آورد، طفل از شدت عطش و گرسنگی گریه می كرد و آنی آرام نمی گرفت و مانند باران اشگ می ریخت، چشم ها به گودی فرو رفته و شكم به پشت چسبیده و لبها برشته شده امام علیه السلام طفل را بدست گرفت و خواست آن لب های خشكیده و صورت اشگ آلود را ببوسد ناگاه تیری از دست حرمله ملعون آمد و گلوی آن طفل را برید و درید و ذبحش كرد، امام علیه السلام خواهر را طلبید فقال لزینب خذیه به خواهرش فرمود: خواهر بچه را بگیر و نگهدار.

علیا مكرمه با چشمهای اشگبار و دلی نالان و قلبی سوزان بچه را گرفت و نگاه داشت.

امام علیه السلام با دو دست مبارك خون گلوی آن طفل را گرفت همینكه دستهای حضرت از خون آن طفل معصوم پر شد آن را بطرف آسمان پاشید و فرمود: خواهر جان این مصیبت به این بزرگی در نزد من محترم است زیرا كه خدا می بیند.

قال الباقر علیه السلام: فلم یسقط من ذلك الدم قطرة علی الارض.

حضرت باقر علیه السلام می فرماید: از آن دو مشت خون علی اصغر كه امام علیه السلام به آسمان پاشید قطره ای به زمین نریخت.